این روزها دارم با خودم
فکر میکنم که پانزده سال پیش که نخستین سفرهایم را شروع کردم بدون اینترنت و گوگلمپ
و فیسبوک چطور می توانستمام کارم را راه بیندازم. شکی نیست که امپراتوری اینترنت
کار جهان را به سادگی کشانده است. اما من همیشه این سادگی را دوست ندارم. من گوگل
مپ را از کار انداختهام چون دوست ندارم به جای آنکه رو به رو را نگاه کنم چشم
بدوزم به صفحهی نورانی اسمارت فون. گوگل مپ و دیگر اپلیکیشن های سفر مرا در
انزاوایی فرو می برند که نمی خواهمش، دوستش ندارم . آنها در یک رابطهی یک سویه
نظر مرا نمیپرسند، نظر خودشان را تحمیل میکنند. من دوست دارم از توی خیابان
پرت در برلین، چلوی پیرمردی را بگیرم و بپرسم اولین قهوهی بعد از اتحاد را کجا
خورده و آنجا را نشانم دهد تا بنشینم و قهوهای بخورم و در تجربهی تاریخیاش سهیم
باشم. من دوست دارم از دختری پاریسی بپرسم در برگریزان پاییز کدام پارک عشقش
برای همیشه او را ترک کرد. این نشانی بی تردید مرا هم عاشق میکند و اندهگین.
من دوست دارم در استانبول از لابهلای پاسخ جوانی که به ترکی راهنماییام میکند
واژههای سرزمینم را بربایم. من دوست دارم وقتی از کسی نشانی میپرسم توی چمشهایش
نگاه کنم و او بگوید دنبال من بیا برویم با هم تا آستانهی یک رفاقت. گوگل مپ
این لذتهای بزرگ سفرهای کوچک را میگیرد. گوگل مپ سر راست ترین مسیرم را نشانم
میدهد. بی آنکه بداند سر راسترین مسیر همیشه بهترین مسیر نیست.
منصور ضابطیان - یادداشت های از شرق تا غرب؛ برگ اضافی
اشتراک گذاری در تلگرام
درباره این سایت