چند وقت پیش سر کار جلوی اتاقم یکی از همکارها پرورشی یکی از دانش آموزها را دید. یکدفعه شروع به صحبت کردند و من هم واقعا قصد گوش کردن نداشتم ولی در حین کار صدای آنها را می شنیدم. دانش آموز می گفت خیلی وقت هست که کارهای گذشته را ترک کردم دیگر به قول معروف لات بازی نمی کنم، با اراذل نمی گردم و با همه آنها قطع ارتباط کردم. الان فقط با یک دختر آشنا شدم که براش جون می دهم و هر کاری براش می کنم. دیگه فقط همان برام مانده و الان هم می خواهم برم مهندسی سازه (اگر اشتباه نکنم) بخوانم. این صحبت ها که تمام شد و همکارمان آمد داخلِ اتاق، بهش گفتم آقا با این دانش آموز نگردا، شما را هم از راه بدر می کند و از صراط مستقیم خارج. متاسفانه با لحن تمسخر آمیز گفتم: آقا این دانش آموز ما بود. گفت: متاسفانه بله.

چند دقیقه بعد یک دفعه یادم آمد عجب غ ل ط ی کردم. آخه من کیم که از ظاهر آدم ها، آنها را قضاوت می کنم، یعنی اصلا چرا قضاوت می کنم به جای کمک کردن. حتی بدتر در مورد آنها نظر می دهم و این نظر را با دیگران به اشتراک می گذارم.

یاد بیان ابوالحسن خرقانی افتادم:

آنکه در این سرا درآید نانش دهید و از ایمانش مپرسید، چه آنکس که نزد باریتعالی به جان ارزد البته بر خوان بوالحسن به نان ارزد.

واقعا از خدا طلب بخشش کردم ولی خوب باید از خود دانش آموز عذرخواهی کنم و من را ببخشه.

نکته جالب اینکه روز بعد همین همکار را روبروی آبدارخانه دیدم که بعد از سلام و علیک بهم گفت آقا شما چشم بصیرت داری و باطن آدم ها را می بینی. سریع فهمیدم به کجا دارد می زند. گفتم آقا نه والله ولی بابت قضیه دیروز عذرخواهی می کنم و اشتباهم را قبول دارم. جمله ابوالحسن خرقانی را براش گفتم ولی هی اصرار بر چشم بصیرت می کرد که بالاخره بعد از 2 الی 3 دقیقه تقریبا می شود گفت از دستش فرار کردم.

در این بین یک نکته ای هست که به نظرم خیلی هم مهمه و آن این هست که ما به علت اینکه نمی توانیم درون آدم ها را ببینم، باید نظراتمان یا قضاوت هامون را کنار بگذاریم یعنی اگر دیدم کسی کار زشتی انجام می دهد باید بگیم نه احتمال دارد دلش صاف باشد و این کار هم حکمتی داشته باشد. یعنی چطور می توانیم دست به انتخاب بزنیم مخصوصا در ارتباط با مردم. چون در زندگی خیلی موقعیت پیش میاد که باید قضاوت و انتخاب کرد و این بلاتکلیفی خیلی سخته. آقای ملکیان می گفت که این مسئله ریشه ابسوردیسم دارد یعنی دیگر در دنیا هیچ ارزش حقیقی یافت نمی شود تا بر اساس آن بتوان دست به ارزشیابی زد.

البته در نزد صوفیان هم این مطلب صدق می کند فکر کنم شبلی بود که به قول امروزی من متناهی چطور می توانم در مورد امور جهان دست به قضاوت بزنم.


مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها