جلال خاطرات سفر به روسیه خودش را در قالب یک سری یادداشت نوشته و شمس آل احمد آنها را تبدیل به کتاب کرده. این کتاب نسبت به سفر آمریکا خوانش روانی نداشت به جهت اینکه جملات به صورت مقطع بیان شده بود و بعد از مدتی به آدم احساس خستگی دست می داد. البته نوشته ها و اندیشه های جلال در هر موردی جالبه و این کتاب هم از این قاعده مستثنا نیست ولی در این کتاب تصویرسازی خوب شکل نمی گرفت چراکه سریع آدم از مطلب دور و به مطلب دیگری نزدیک می شد و برای منی که چندا آشنایی با تصاویر روسی ندارم، شکل گرفتن تصویر ذهنی دشوار بود.

جلال در این سفر مشاهدات خودش را از کشور های آذربایجان، روسیه و ازبکستان یا به عبارتی شهر های باکو و مسکو و سنت پترزبورگ و تاشکند و سمرقند به نگارش در می آورد و تقریبا در این سفر علمی که به قصد کنفرانس مردم شناسی و به دعوت دفتر فرهنگی شوروی بوده، شرکت می کند. به نظرم اولین کتاب از جلال بود که چندان تند و تیز نبود به قول معروف نیش دار نبود البته گاهی نیش می زد ولی تعریف و تمجید از دیگران را هم فراموش نمی کرد. کلا حسن نوشته های جلال راحت بودنشه، سر راست و بدون هیچگونه رودربایستی نوشتنشه. جلال یک کتاب با عنوان تک نگاری دارد که یک جور مردم شناسی هست از مناطق اورازان، تات نشین های بلوک زهرا و جزیره خارک. البته خود جلال هم در تک نگاری ها میگه که تخصص این کار را ندارد و از سر تفریح شروع به نگارش کرده ولی در کل مطالب منسجم هست و جالب. دعوت از جلال هم بابت آشنایی دفتر فرهنگی شوروی از این نوشته هاست. در کتاب تصاویری هم هست که جلال خودش نقاشی کرده یا به عبارت دیگر هاشور زده که جالب توجه و چشمگیر است.

یکی از نکاتی هم که در اکثر کار های جلال دیدم نگاه خیره ی مردانه ای است که جلال دارد و در به تصویر کشیدن ن خیلی دقیق و حساس برخورد می کند. در این کتاب هم در دیدار و نشستی که با خبرنگار زن دارد این امر جلوه پیدا می کند. و نکته دیگر هم مسائل مالی هست که در سفر آمریکا جلوه بیشتری داشت و در اینجا هم یک حساب و کتابی با خودش در مورد مزد مصاحبه ها می کند.

یکی از مسائلی که در این سفر برای جلال خیلی جالب بود دیدن اعتقادات دینی قوی مردم روسیه بود که اکثر کلیسا ها را با حضور خودشان پر کرده بودند با وجود اینکه شوروی در حال زدن ریشه های دین بود ولی مردم را نتوانسته بود بعد از مدت ها از اعتقاداتشان دور کند. البته زندگی در تمام شوروی سعی در اروپایی شدن داشت ولی فرهنگی که آثار تاریخیش کلیسا هست و تقریبا با کلیسا زندگی کرده را که نمی شود کاملا از گذشته کلیسایی خودش قطع کرد.

جلال در طول سفر یک غم قربتی هم نسبت به سمرقند و بخارا داشت که هی دلتنگی می کرد و این حس را داشت که این شهر ها از ایران و فرهنگ ایرانی فاصله گرفته است و دیگر این سمر قند و بخارا را نمی شود با داستان های که درباره انها نوشته شده مقایسه کرد.


مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها