انسان همواره در زندگی خود را میپوشاند،همواره در زیر نمودی که به چشم دیگران می آید،پنهان است. آدم همیشه یک نقاب به صورت دارد. تنها دو جاست که غالبا نقابی که در سراسر عمر بر چهره دارد را پی میزند : سلول زندان و بستر مرگ. در این دوجاست که فرصت عزیزی یه دست می آید تا چهره حقیقی هر کس را خوب ببینی. به ویژه مرگ.

آدمی بوی مرگ را که میشنود صمیمی میشود. بر بستر احتضار هر کس خودش است. وحشت مرگ چنان او را سراسیمه میسازد که مجال تظاهری نمی یابد. حادثه چنان بزرگ است که دیگران همه در برابرش کوچک میشوند.

روح از نهانگاهی، که یک عمر به مصلحت هائی در آن از انظار پنهان شده بود. بیرون می آید و مرگ در این نهانخانه را زده است.

مردن نیز خود هنریست و همچون هر هنری باید آن را آموخت.نمایشی سخت زیبا و عمیق. تماشایی ترین صحنه زندگی است. بسیار کم اند مردانی که زیبا مرده اند. من مدتهاست در تاریخ میگردم تا مردمانی که زیبا مرده اند را بیابم و مردن هایی سخت زیبا و با شکوه یافتم. بی شک آنهایی که میدانند چگونه باید مرد ،میدانند چگونه باید زیست. چه برای کسانی که زندگی تنها دم برآوردن نیست،مردن نیز تنها دم بر نیاوردن هم نیست. خود یک کار است ،کاری بزرگ،هم چون یک زندگی.

مردن های بزرگ همه بر یک گونه نیست. هر کس آنچنان می میرد که آن چنان زندگی کرده است. آنچنان می میرد که هست. یکی از مشهورترین مردن ها از آن " وسپاسین" امپراطور روم است ،وی در بستر افتاده است و جان میدهد. افسرانش بر بالینش ایستاده اند. همین که احساس کرده،مرگ تا گلویش بالا آمده است. ناگهان از جا پرید و فریاد زد که یک امپراطور باید ایستاده بمیرد و سپس در آغوش افسرانش سر پا جان داد.سخت پر شکوه است. اما چشمهایی است که که زیبائی ها و شکوه هایی را میبیندکه چندان عمیق و ظریف است که چشمان بزرگ بین آن را نمی بیند.

زیبائی مرگ یک تیمسار را آدم زود میتواند بفهمد ،شکوه ،صحنه پیکار،زیبایی شمشیر ، لطافت مخمل ابر را احساس می کند. اما شکوه یک روح،زیبایی یک تفکر و لطافت یک احتیاج را در نمی یابند.

مرگ محمد از این گونه است : برق شمشیر ،موج خون ،شیهه اسبهای خشمگین و فریادهای قهرمانه رجز ،آن را تزیین نکرده است و از این روست که چشمهای کم سو هرگز زیبایی آن را ندیده اند. دیدار محمد با مرگ چگونه میتواند ساده باشد؟

 


مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها